یه خسته نباشید به کدبانو ها!

ساخت وبلاگ

همه شون دارن از جلوی چشمام رد میشن

مداوم

و نمیتونم درمورد هیچکدومشون حرف بزنم

از مغزم برین بیرون، راحتم بزارین، حتی میتونم الان عمیق برم توی کار که فقط به اینا فکر نکنم

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 17:01

ذهنم درگیر موضوعات چرت و تکراریهو استرسِ شکست داره فلجم میکنه، تقریبا همه چیم معلقه، کارآموزی پیدا نکردم، ترممو افتادم، کارم هنوز ساعتش زیاده، همزمان حساب پس اندازم خالی شده، هلث لایفمم تعریفی نداره.یه چیز یکم قشنگ این روزام که بازم بخاطرش کلی غر زده بودم اینه که یه همخونه دارم، برای مدت نامعلوم، ولی ازش خوشم میاد، خیلی حرف میزنیم.نمیشناسمش هنوز اونقدر، ولی از بدم نمیاد، دارم سعی میکنم یادبگیرم بالغانه رفتار کنم.همونطوری که تو دانشگاه دربرابر رفتارای تهوع آمیز اون یکی دختره باید بالغ باشم، درواقع باید تمرکزم روی خودم باشه و اونطوری هیچ چیزی نمیتونه اونقدری برام اذیت کننده و بزرگ باشه.واقعا وقتایی که خسته ام و روی موود خوبی نیستم توی دانشگاه اذیت میشم، حتی با پیشنهاد کمکشون، به اون حسِ اعتماد به نفس و تاپ بودنه نیاز دارم و تقصیر خودمه که گهگاهی از دست میره. یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 17:01

بعد ازون همه دلشکستگی، امروز همکلاسیام بهم گفتن من خیلی مهربونم.یه فیلم هم درمورد مهربونی دیدم، مهربون بودن، به بقیه کمک کردن، حس خوبی به من میده، باعث میشه دودای تاریک غلیظ اطرافم کمتر شن، امروز سرتاپا مشکی پوشیده بودم اما با شالِ رنگی که مامانم برام بافته، مثل روحم، همش سیاه شده و یه نقطه ی رنگی رنگی توش مونده که دارم سعی میکنم بزرگترش کنم.و به نظرم من فقط باید مثبت نگر باشم، مهربون و به تلاش کردنم ادامه بدم، حس خوبش از نتیجه ی خوب بهتره. یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 3 اسفند 1402 ساعت: 17:01

هیچ اتفاق بدی نیفتاده برعکس بعضی چیزا دارن عالیتر از حد انتظارم پیش میرن منم حال جسمانیم بهتر شده ولی دلم میخواد فردا دیگه من نباشم یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 17:47

این چیز خوبی نیست که اعتماد به نفس من به این آدما وابسته ست ولی اینجا دوباره حس زیبایی و باهوشی میکنم، انگار که جایی هستم که بهش تعلق دارم، آدم هایی کنارم هستند که بودن کنارشون حتی اگه کاری نکنیم یا حرفی نزنیم باعث ترشح هورمون دوپامین میشن.

فکر میکردم من عوض شدم، یا باگ پیدا کردم، ولی فقط فهمیدم آدمای اطرافم متفاوتن.

کاش میشد بغلشون کنم با خودم ببرمشون خونه.

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 16:04

بشر ذاتا تنهاست آقای فردوسی پور

اینکه من اون حس هارو ندارم، عوضش چیزای خیلی بیشتری دارم که واقعا بقیه بخاطرش حسرت میخورن

این خلا درون من، با اون حس ها پر نمیشن، اون خلا مشکل منه که باید پرش کنم.

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 16:04

اینکه‌گاهی وقتا چقدر راحت به مرگ فکر میکنم منو میترسونه

دیشب واقعا میخواستم تموم شم و فقط یه قسمت از درونم باهام آروم حرف زد که پشیمونم کنه و آرومم کنه، اون قسمت هردفعه نجاتم میده، نمیدونم چیه ولی واقعا هرچی به دست آوردم و هر نفسی که میکشم رو مدیونشم.

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 16:04

از زن بودن متنفرم

ازینجا بودن هم

بعد ازینکه کلی خوش گذروندم و حتی مرخصی هم گرفتم، اومدم خونه و کراید مای آیز آوت، فقط چون میخواستم و اینقدر کارام زیاده که از تو تخت تکون نخوردم-فقط دوش گرفتم چون از خودِ دوش نگرفته ام خوشم نمیاد و گفتم شاید چیزیو حل کنه-

میشه دوباره گریه کنم؟

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 10:53

انکار ناپذیره که قسمت اعظمی از من ترکه و با زبان ترکی و فرهنگ ترک ها عجین شده، هر چیزی که منو یاد اون بخش از زندگیم بندازه برام جذابه و حسِ خونه و امنیت میده

خوشحالم که در درونم وطنی برای خودم دارم.

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 10:53

دوست صمیمی بابام بعدِ دوسال رفت پیشش

چه تایمینگی اسماعیل چه تایمینگی!

پی.اس:یادمه میگفتن چرا از بابام بزرگتر بوده ولی اول بابای من رفته...دوست داشتم دوباره ببینمش:( ولی اونم نشد

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 10:53



در دو قدمیِ به فنا دادنِ هرچی که تا الان ساختمم

واقعا استرس ندارم دیگه، فقط میترسم!

پی.اس: این هفته دو نفر جداگونه رو قرار بود ببینم و نشد و الان هردوتاشون کرونا گرفتن، خدا خودش این هفته رو بخیر کنه...

فقط میخوام هرچه زودتر ۲۲ دسامبر شه درحالیکه حالمم خوبه.

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 14:38

آخه نه تا امتحان تو یه هفته پدسگا؟؟؟؟شماها خودتون بودید پاس میشدید؟؟؟میرم سومیو بدم که دیگه وقت نکردم براش بخونم و بسیار هم آسونه:( چهارمیرم لاشم باز نکردم، اپن بوکه ایشالا قبل امتحان وقت میکنم جزوه شو نگاه کنم.پنجمی رو از ترس افتادن میانترمشو ندادم، الانم اوضاع تغییری نکرده:|شیشمی استادش سخت گیره گفته حفظی زیاد میده، اما براش متاسفم من فقط کلیات رو اونم از طول ترم بلدمهفتمی رو میانترمش اعتماد به نفسم واسش بالا بود شدم نه و نیم!خدا بخیر کنه، هشتمی ام خودِ مرورش دو روز میخواد، یه هفته طول کشید دو جلسه ش رو بخونم!نهمی ام که توکل بر خدا، ایشالا از سالای پیش یادم مونده جواب میدم-_-پی.اس: در حدی اوضاع خیطه که حتی استرس ندارم، چون قشنگ سرو ته ماجرا برام روشنه :| یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 14:38

عالیه، الان دقیق فقط اینو تو زندگیم کم داشتم

ریدم به زندگی و چالشاش که چیزی جز دردسر واسه من یکی نداشت

بابا رها کن زندگی، دو دیقه بزار ببینم چ گهی دارم میخورم، هر دفعه که میگم آخیش، الان میتونم یه نفس راحت بکشم، یه چیز جدید میندازی تو دامنم و میگی، دِ حالا نفس بکش

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 14 فروردين 1402 ساعت: 12:21

زندگیم مزه ی کمپوت سیب با آناناس گرفته

مزه ی مافینِ تمشک و بلوبری و پرتقال

مزه ی قاچِ لیموی سبز با نمک

مزه ی برگریِ ارزون و فوق العاده خوشمزه ی سرکوچه

مزه ی سالادالویه ی هویج دار

آنستلی میترسم که یهو طعمش تلخ شه، ولی هو کِرز، همه چی تلخی و شیرینی داره، واقعا دارم از زندگی کردن توی لحظه م لذت میبرم.

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 12:14

اگه یه روزی ازدواج کنم، فقط و فقط بخاطرِ این حسِ گهِ عصراست، که میام خونه و فقط صدای هواکش میاد

اینطور وقتا حس میکنم همه چی طوسیه، و با اینکه یه عالمه آدم دورِ خودم جمع کردم، آدمِ تنهایی ام

البته که به زاویه ی دید بستگی داره و این میتونه تایم طلاییِ من باشه، اما متنفرم ازینکه وقتایی که یه بغلِ کوچیک، خیلی یهویی لازمم میشه، باید دیوار رو بغل کنم.

اندکی حسِ abandon شدن دارم.

یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 12:14

نیاز به بابام دارم که هرگهی که تو زندگیم خودم ازم دفاع کنه و هر بلایی سرم اومد بهم بگه عیبی نداره تو زندگی پیش میادویدیوی این دختره رو دیدم، کل خانوادش جمع بودن، حسرت خوردم.نیاز دارم بابام بی قید و شرط قربون صدقه م بره، ازم مقابل بقیه دفاع کنه و بهم اعتماد صد در صدی داشته باشهدوست دارم براش تعریف کنم که این مدت چه اتفاقایی برام افتاده، درمورد خواهرم بهش بگم، در مورد اینکه من چیکارا کردم، درمورد اینکه احساسام چی انباهام حرف بزنه، یواش، هرچقدرم گاهی وقتا حرفاشو قبول نداشتم اما همیشه آرومم میکرد، همیشه وااااقعا بهم باور داشت حتی اگه میگفتم ماست سیاهه، بهم حس اینو میداد که باهوشترین دختر دنیام، باهم کتاب میخوندیم، درمورد کتابامون حرف میزدیم.دست گرمشو میذاشت روی گوشم( از دستِ اون گرمتر تاحالا تو زندگیم ندیدم) بهم میگفت درست میشه.با لپاش بازی میکردم و به حالتِ اسیر شدیم به مولا نگام میکردهمیشه مجبور بود موهامو از روی پلیوراش بکنه چون همیشه بغلش میکردم و موهام بلند بودمینشستم تو اتاقم واسه خودم، میومد میگفت باهام حرف بزن، اینقد تنها نشین، کاش زمان تو همونجا برام متوقف میشد.من از سال ۱۴۰۱ متنفررررم، بابامو توش ندیدم، بابایی نداشتم.۱۴۰۰ بابام رفت اما من دیده بودمش، من بغلش کرده بودم.دیگه دلم نمیخواد درس بخونم، دیگه دلم نمیخواد کاری بکنم، دیگه من باهوشترین دختر دنیا نیستم. یه خسته نباشید به کدبانو ها!...
ما را در سایت یه خسته نباشید به کدبانو ها! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khateratetoosi بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 12:14